loading...
باغ ادب
خالق شمسی بازدید : 198 شنبه 07 آذر 1394 نظرات (0)

چشم هایم را باز میکنم پاییز امده است و برگهای سبز درختان غرور خود را به باد سرگردان پاییزی تسلیم کرده اند و سوار بر ان میرقصند هر کدام لباسی متفاوت بر تن دارند تا شگفتی خزان زیبا روی را به رخ من و تو بکشند.فرزندم مانند لاله ای خفته بر تنه درختی تنومند ...

 

 

 

جهت مطالعه متن کامل انشا به ادامه مطلب مراجعه کنید.

 

adreno بازدید : 125 پنجشنبه 11 تیر 1394 نظرات (0)

 

 

شیرین دهان آن بت عیار بنگرید

در در میان لعل شکربار بنگرید

بستان عارضش که تماشاگه دلست

پرنرگس و بنفشه و گلنار بنگرید

از ما به یک نظر بستاند هزار دل

این آبروی و رونق بازار بنگرید

سنبل نشانده بر گل سوری نگه کنید

عنبرفشانده گرد سمن زار بنگرید

امروز روی یار بسی خوبتر از دیست

امسال کار من بتر از پار بنگرید

در عهد شاه عادل اگر فتنه نادرست

این چشم مست و فتنه خون خوار بنگرید

گفتار بشنویدش و دانم که خود ز کبر

با کس سخن نگوید رفتار بنگرید

آن دم که جعد زلف پریشان برافکند

صد دل به زیر طره طرار بنگرید

گنجیست درج در عقیقین آن پسر

بالای گنج حلقه زده مار بنگرید

چشمش به تیغ غمزه خون خوار خیره کش

شهری گرفت قوت بیمار بنگرید

آتشکدست باطن سعدی ز سوز عشق

سوزی که در دلست در اشعار بنگرید

دی گفت سعدیا من از آن توام به طنز

این عشوه دروغ دگربار بنگرید

 

 
BENIAMIN بازدید : 155 جمعه 08 اسفند 1393 نظرات (1)

حافظ مغرور نبود، کسی که همچین شعری می سراید باید هم فخر فروشی کند، هم برای خود و هم خریدار شعر در مورد استاد بزرگی همچو حافظ نیز این قضیه صادق است و حتی در قرآن... وقتی خدا می گوید: "خداوند برترست" یعنی برتری برای خداست و وقتی می گوید: "مرا بپرستید" یعنی برای خودمان این را میگوید زیرا که معبود خداست و ارزش عبادت برای او...

در مورد شعر حافظ نیز این نکات صادق است: که شعر خوشتری در آن زمان نبوده و قدسیان حتی از شعرش لذب می بردند و تا بحال عاشقان زیادی دارد...

غرور برای شعر حافظ نباشد برای که باشد؟!

sizdah79 بازدید : 117 پنجشنبه 07 اسفند 1393 نظرات (0)

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم

ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم

می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر

سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم

زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم

طره را تاب مده تا ندهی بر بادم

یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم

غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم

رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم

قد برافراز که از سرو کنی آزادم

شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را

یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم

شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه

شور شیرین منما تا نکنی فرهادم

رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس

تا به خاک در آصف نرسد فریادم

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی

من از آن روز که دربند توام آزادم

تعداد صفحات : 5

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 46
  • کل نظرات : 27
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 60
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 10
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 49
  • بازدید ماه : 22
  • بازدید سال : 2,021
  • بازدید کلی : 35,959